تارا تارا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

تارا -تک ستاره ما-

تارا...

این روزها یه خرده شیطون و لجباز شدی.مامان نسرین رو خیلی اذیت میکنی باهاش لج میکنی و حرصش رو در میاری... عینک مطالعه میزنه میپری عینکش رو میگیری (هزار ماشاا...قاتل عینک هم که هستی و ٢ تا عینک آفتابی من رو لت و پار کردی) - روزنامه میخونه میپری و روزنامه هاش رو پاره و پوره میکنی - از میز و کمد بالا میری - جیغهای بنفش میکشی فقط صرف آزار دادن پرده گوش ما و ... خلاصه دوباره تصمیم گرفتیم شما رو ببریم مهدکودک. ----- ایشاا.. برای فروردین دوباره همون مهدکودک احسان. عاشق گردنبند و انگشتر و جدیدا هم "چسب زخم" شدی. دوست داری همش روی انگشتت چسب زخم بزنی! از وقتی نی نیه عمو حامد بدنیا اومده هر وقت میبینیش شما هم جوگیر شده ...
27 اسفند 1391

دی پر ماجرای نهس امسال -91 -

١ دی = شب یلدا تولدم بود یه کیک خریدیم و رفتیم خونه مامان نسرین خوردیم. فرداش هم یه کیک دیگه خریدیم و رفتیم خونه بابا رضا خوردیم. ٤ دی =   تولد آبتین رفتیم و خوش گذشت . ٨ دی =  هم روز ٥شنبه که من و تو خونه بودیم و مشغول صبحانه خوردن  - یهویی شما از پشت پریدی بیای توی بغل من و من هم هواسم نبود صورتم رو برگردوندم تا بگیرمت که نونی که توی دستت بود با ضرب زیاد خورد توی چشمم. اون روز همش درد کشیدم و تا شب اشک از چشمم میومد عین بارون... و چشمم را باز هم نمیتوانستم بکنم. تا اینکه عصر همراه بابا حسین رفتیم اورژانس بیمارستان(چون ٥ شنبه بود و دکتری باز نبود) خلاصه رفتیم و معاینه کردند و گفتند قرنیه ام زخم شده و ١ ماه...
19 اسفند 1391
1